روایت زیر را از زبان اسکات چیپولینا (Scott Chipolina) که به شهر سایبری بیت کوین سفر کرده است، می‌خوانیم. یک شهر مجازی که همراه با توصیف‌های هیجان‌انگیز روایت‌گر، آن را کشف می‌کنیم.

شهر سایبری بیت کوین

چیزی که در سرم بود و از شهر مجازی بیت کوین تصورم می‌کردم، شهری بود پر از خوره‌های بیت کوین؛ خوره‌هایی که طرح یک انقلاب را در سر دارند. اما آنچه یافتم عجیب‌تر از تصورات من بود.

«زندگی یک بلاکچین است و آنگاه می‌میرید.» این کلمات تند و بی‌رحمانه اولین چیزی بود که با شکل غیرمجسم و مجازی خود، در حالیکه در شهر سایبری بیت کوین (Bitcoin Cyber city) پرسه می‌زدم، به چشمم خورد.

سه چیز دیگری که شاهد آن‌ها بودم، حتی از آن هم عجیب‌وغریب‌تر بودند. یک لامپ نئونی صورتی گربه‌ای شکل به خیابان چشمک می‌زد، یک اسکلت که روی فرمان یک موتورسیکلت افتاده بود و یک کدو تنبل غول‌پیکر که با دو چشم درشت زردرنگ به من خیره شده بود. مثل یک بیگانه در دنیایی متروکه، احساس کلافگی می‌کردم.

من در امتداد خیابان پرسه می‌زدم و راهم را از میان غبار تیره‌ای که امتداد آسفالت خیابان را فرا گرفته بود، باز می‌کردم. سکوت کرکننده‌ای همه‌جا را فرا گرفته بود. سکوتی که به من می‌گفت در کمال تعجب در این دنیای مجازی تنها هستم. اما من اینجا چه کار می‌کردم؟ چرا من وارد این شهر ارواح شدم؟

زندگی یک بلاک چین است
زندگی یک بلاکچین است و آنگاه می‌میرید

در جست‌وجوی ساتوشی ناکاموتو

چند روز پیش توییتی توجه من را جلب کرد. آن توییت دستورالعمل ورود به یک دنیای مجازی به نام شهر سایبری بیت کوین را به من نشان می‌داد، که پیش از آن حتی نامش را هم نشنیده بودم. با قرنطینه بودن دنیای واقعی و مجازی شدن همه چیز، شاید این جایی بود که ارتش خوره‌های بیت کوین به آن مهاجرت کرده بودند. خوره‌های متعهدی که معمولا زمان خود را در رویدادهای مختلف در سراسر جهان می‌گذرانند.

من دنیایی را تصور می‌کردم که که همه کتاب‌ها در مورد اقتصاد اتریشی بودند، ICO کلمه‌ای نفرین شده بود و یک نسخه از وایت پیپر بیت کوین در کشوی میز هر هتلی قرار داشت.

و بعد با خود فکری کردم. در شلوغی شهر درحال‌ توسعه بیت کوین هر آواتاری می‌تواند مخفی باشد، بدون اینکه دیده شود؛ و چه می‌شد اگر میان همه این شهروندان مجازی، خالق بیت کوین نشسته باشد و شاهد تکامل جامعه ایجادشده پیرامون ابداع خود باشد؟ چه می‌شد اگر با خود ساتوشی ناکاموتو رودررو می‌شدم؟ با او یا آن‌ها؟!

خب دلیلی که من آنجا بودم همین بود!

بیشتر بخوانید: سفری جالب و کوتاه با مرور تاریخچه لوگوی بیت کوین

تنشی میان جهان‌ها

سرم را به سمت آسمان بلند کردم و نگاهم به پوستر نقاب‌دار “In Bitcoin We Trust” (بیت کوین را باور داریم) افتاد؛ پوستری که به واسطه یک ناشناس معروف شد. نقطه شروع بیت کوین را به یاد آوردم، که به عنوان یک پول الکترونیکی مبتنی بر حفظ حریم شخصی و بدون حضور چشمان کنجکاو دولت خودش را معرفی کرد. و بعد سخنان ساتوشی به ذهنم آمد که گفته بود: «ما می‌توانیم در یک نبرد بزرگ تسلیحاتی برنده شویم و قلمرویی از آزادی را برای چندین سال به‌دست آوریم.»

سرم را چرخاندم. آن افکار با پوستری که در بالای خیابان آویزان شده بود به حاشیه رفتند. پوستری که به من هشدار می‌داد زاکربرگ در حال تماشای شماست. متوجه شدم که پوستری که آن بالا آویزان است، بالای یک ماشین پلیس که کنار خیابان پارک شده بود، قرار دارد. حتی اینجا هم، در مدینه فاضله بیت کوینرهای آزادی‌خواه، چیزهایی برای نظارت گسترده، به من نیاز اساسی حفظ حریم خصوصی را یادآور شد.

پوستر معروف نقاب دار
پوستر “In Bitcoin We Trust”

گذر سریع از یک پوستر با مضمون ناشناس به چیزی که شبیه صحنه‌ای از فیلم گزارش اقلیت (Minority Report) به‌نظر می‌رسید، ذهن من را به ماهیت مستعار بیت کوین، متمرکز کرد. بله، هویت بیت کوینی من ممکن است ناشناس باشد، اما فعالیت بیت کوینی من که تا ابد روی بلاکچین عمومی قرار می‌گیرد، همیشه مورد سنجش قرار خواهد گرفت و هرگز واقعا خصوصی نخواهد بود.

وقتی چشمانم را از آن کارهای هنری با مضامین کنترل‌گری چرخاندم، با نگاه خیره کاربر دیگری مواجه شدم. معلوم شد که آنقدرها هم تنها نیستم و مورد تجسس قرار گرفته‌ام. شاید تصور من از اینکه تنها هستم، ساده‌لوحانه بود.

به سمت او رفتم و لحظاتی به ذهنم خطور کرد که چقدر احتمال دارد این خود ساتوشی باشد. اما این درست به‌نظر نمی‌رسید؛ شهر بسیار خالی و متروک بود.

نام کاربر eSwincicki بود. او را به عنوان دوست اضافه کردم و به جلو رفتم تا به او سلام کنم. شاید او اسرار شهر سایبری بیت کوین را با من درمیان گذاشت. می‌توانستیم جایی پیدا کنیم و ساعات اولیه آشنایی را درمورد بیت کوین صحبت کنیم. اما او درخواست دوستی من را رد کرد و از آن‌جا دور شد؛ به شکل پریدن یا جهشی با فاصله.

به اطراف نگاه کردم، حتما چیزی را جایی جا انداخته بودم.

هیولاها در تاریکی کمین کرده‌اند

به سمت چپ برگشتم، برای لحظه‌ای مکث کردم تا لامبورگینی آن سمت خیابان را مشاهده کنم. این نمادی از رویای بیت کوین است. ایده اینکه هرکسی، در هرجایی می‌تواند در آن سرمایه‌گذاری کند و ثروتمند شود. اما از آن‌جا که وعده لامبورگینی برای بسیاری از سرمایه‌گذاران بیت کوین محقق نشده است، به‌نظر می‌رسد این خودروی فوق‌العاده دیجیتالی، نمادی از رویاهای از دست رفته باشد.

سپس دو عنکبوت عظیم‌الجثه از جایی نامعلوم ظاهر شدند. رنگ‌شان سیاه بود؛ با نیش‌هایی به‌اندازه دست من که آماده شکار طعمه خود بودند. بازوهای نارنجی آن‌ها به اندازه کافی بلند به‌نظر می‌رسید که بتوانند به من برسند و فورا مرا به دام بیاندازند. بدن‌ هر یک از آن‌ها که به اندازه یک ماشین بود، مرا به چالش می‌کشید که به یک مسیر جایگزین اکتفا کنم. وقتی می‌گویم عنکبوت‌ها بسیار بزرگ بودند، اغراق نمی‌کنم. یکی از آن‌ها کل عرض خیابان را اشغال کرده بود.

به سمت آ‌ن‌ها کشیده شدم. نزدیک‌تر شدم و به زیر یکی از آن‌ها رفتم. در حالیکه از زیر سر بزرگ عنکبوت رد می‌شدم، حواسم به یک اثر هنری دیگر در سمت چپم که از بیت کوین الهام گرفته بود، پرت شد. رویش نوشته شده بود: «KYC: تسلیم نشو، تو یک انتخاب داری.»

عنکبوت های شهر سایبری بیت کوین
سپس دو عنکبوت عظیم‌الجثه از جایی نامعلوم ظاهر شدند

در این‌جا ذکر این نکته مهم است که من یک تنظیم‌کننده سابق در کمیسیون خدمات مالی جبل الطارق هستم. فکر مخالفت کسی با KYC، برای من یک دیدگاه غیرمتعارف بود. من باور دارم که KYC مهم است. بنابراین آن پوستر حتی ترسناک‌تر از عنکبوتی بود که زیر آن ایستاده بودم. به سرعت، بدون اینکه صدمه‌ای دیده باشم، دیدم را به سمت بلوار Dirty Fiat (پول کثیف) چرخاندم.

بیشتر بخوانید: بیت کوین اس وی چیست؟ آیا BSV همان ایده ساتوشی ناکاموتو است؟

خشم علیه سیستم فیات

از اینجا به بعد، اغلب آنچه من در شهر ساببری بیت کوین پیدا کردم، برخلاف ارز فیات سنتی تنظیم شده بود. میراثی که ساتوشی ناکاموتو قبل از ناپدید شدنش برای دیگران به جا گذاشت.

بعد پیچ خیابان را رد کردم و با خود ساتوشی ناکاموتو رودررو شدم. تصویر شبه واقعی او روی پوستری که به دیوار چسبیده بود، نقش بسته بود. با دستانش مستقیما به من اشاره می‌کرد، درست شبیه عمو سام؛ و پیام او این بود: «تنها بیت کوین می‌تواند تو را از فروپاشی مالی نجات دهد.»

تصویر شبه واقعی ساتوشی ناکاموتو
«تنها بیت کوین می‌تواند تو را از فروپاشی مالی نجات دهد.»

آیا ساتوشی چیزی را می‌دانست که من نمی‌دانستم؟ چرا من به سمت فروپاشی مالی می‌رفتم؟ با درماندگی از سوال‌های زیاد و بی‌پاسخ، موبایلم را برداشتم و به آن فرد ناشناس با نام  Swisscryptocat که خالق این دنیای مجازی بود، در توییتر پیام دادم.

او گفت: «انگیزه من از ساخت این دنیای مجازی، جایی بود که بیت کوینرها در آن احساس راحتی داشته باشند و همیشه به روی افرادی که می‌خواهند آن‌جا ملاقات کنند و درمورد بیت کوین گفت‌وگو کنند، باز باشد.»

بنابراین تا حدودی درست فکر کرده بودم، که هدف این بوده که همه آن‌جا با هم معاشرت کنند. فقط حداقل در حال حاضر در اوج خودش نیست. شاید با چند ساختمان جدید و یک انگیزه مالی این موضوع برطرف شود.

همچنین او گفت: «در آنجا چهار اتاق مخفی (به اضافه یکی دیگر که به زودی اضافه می‌شود) قرار داده‌ام که با کاویدن شهر می‌توانید آن‌ها را پیدا کنید و چند ساتوشی برنده شوید. این کار را انجام دادم تا انگیزه‌ای برای کاویدن هر گوشه‌ای از شهر وجود داشته باشد.»

Swisscryptocat استدلال کرد که: هرچند استقبال کمی وجود دارد، اما این دنیای مجازی هنوز برای جامعه بیت کوین مهم است.

“این دنیای مجازی به مقبولیت بیت کوین کمک می‌کند، به‌خاطر اینکه پر از جزئیات و نکات و پیام‌های مخفی درباره فرهنگ بیت کوین است؛ و باعث می‌شود بسیاری از تازه‌واردها سوالات زیادی بپرسند؛ از قبیل اینکه شخص در تصویر چه کسی است؟ یا KYC چیست؟”

من به دنیای مجازی برمی‌گردم و درحالیکه تصویر ساتوشی را می‌پاییدم، به دنبال آن اتاق‌های مخفی می‌گشتم.

یک ساتوشی برای مشکلات شما

در طول مسیرم ساختمان‌های زیادی وجود داشت که نمی‌توانستم وارد آن‌ها شوم؛ اما تحسین و حمایت از رمزارز در مقابل ارز فیات پشت هر پنجره‌ای دیده می‌شد. اتاقی یک اثر هنری بزرگ را در معرض دید گذاشته بود که از آیین آینده‌بینی چشم جهان‌بین الهام گرفته بود؛ با اشاره به بیت کوین بلاکچین.

پوستر اعلام می‌کرد: «ما به ریاضیات اعتماد داریم.»

پوستر چشم بصیرت با اشاره به بیت کوین
«ما به ریاضیات اعتماد داریم.»

گمان می‌کردم که به مرز شهر سایبری بیت کوین رسیده‌ام و تنها انتخابی که می‌توانستم داشته باشم این بود که برگردم و به جایی که اولین بار با عنکبوت‌های غول پیکر مواجه شدم بروم.

کمی بعد، متوجه یک کد QR شدم و با کنجکاوی به سمت آن رفتم.

کد QR که به دیوار یکی از بزرگ‌ترین ساختمان‌های شهر نصب شده بود و از نام خالق بیت کوین الهام گرفته بود، یک فاست ساتوشی بود. این به روزهای اول بیت کوین برمی‌گردد، وقتی فاست‌ها، بیت کوین رایگان می‌دادند. یکی از اولین‌ها ۵ بیت کوین را یکجا می‌داد، که ارزش امروز آن ۵۷ هزار دلار است.

پوستر کد qr روی دیوار
متوجه یک کد QR شدم و با کنجکاوی به سمت آن رفتم

پوستر اعلام می‌کرد: «شما می‌توانید تا پایان مسیر از این فاست استفاده کنید! می‌توانید آن را برای دوستان خود بفرستید، آن را چاپ کنید و غیره»

من با استفاده از شبکه لایتنینگ، یک ساتوشی برداشت کردم. پیام بالای کد QR به من یادآوری می‌کرد که در هر دقیقه، می‌توانم یک ساتوشی داشته باشم. بعد از گذشت این زمان، من یک ساتوشی دیگر برداشت کردم.

فاست دریافت ساتوشی
با استفاده از شبکه لایتنینگ، یک ساتوشی برداشت کردم

اما احساسی که داشتم این بود که این کار قرار نیست مرا ثروتمند کند. باز هم به جمله «ما به ریاضیات اعتماد داریم» فکر کردم و فهمیدم که می‌توانم آن را محاسبه کنم. با محاسبه‌ای که با قیمت‌های فعلی انجام دادم، فهمیدم ۱۹۰ سال طول می‌کشد تا یک بیت کوین کامل دریافت کنم و فاست احتمالا خیلی پیش از آن قطع می‌شود.

در اینجا بود که تصمیم گرفتم از شهر سایبری بیت کوین در آن دنیای مجازی که به گمان بعضی‌ها آینده ما خواهد بود، خارج شوم. امیدوارم اگر این اتفاق افتاد عنکبوت‌های غول پیکر کمتری در آن وجود داشته باشند. و در آخر هرچند من خود ساتوشی را پیدا نکردم، ولی حداقل چند ساتوشی یافتم.

منبع: Decrypt